پا به پای كودكی هایم بیا
كفش هایت را به پاكن تابه تا
قاه قاه خنده ات را ساز كن
باز هم با خنده ات اعجاز كن
پا بكوب و لج كن و راضی مشو
با كسی جز عشق همبازی مشو
بچه های كوچه را هم كن خبر
عاقلی را یك شب از یادت ببر
خاله بازی كن به رسم كودكی
با همان چادر نماز پولكی
طعم چای و قوریِ گلدارمان
لحظه هایِ نابِ بی تكرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در كنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره ی دنیای ما
قهرمانِ باورِ زیبای ما
قصه های هر شب مادر بزرگ
ماجرای بزبز قندی و گ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های كودكی پایان نداشت
هركسی رنگ خودش، بی شیله بود
ثروت هربچه ، قدری تیله بود
ای شریكِ نان و گردو و پنیر!
همكلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر كسی یكرنگ نیست
آن دل نازك برایم تنگ نیست؟؟؟
حال ما را از كسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می كشی مشكل در این دنیا نفس؟
ساده گی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگِ بی رنگیت اسیر رنگ نیست؟
رنگِ دنیایت هنوزم آبی است؟
آسمان ِباورت مهتابی است؟
هر كجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم كودك بمان
باز باران با ترانه ، گریه كن!
كودكی تو، كودكانه گریه كن!
ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی هایم ، به سویم باز گرد
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: کودکی هامان